این روزهـــــا

کوه باید شد و ماند ، رود باید شد و رفت ، دشت باید شد و خواند..

این روزهـــــا

کوه باید شد و ماند ، رود باید شد و رفت ، دشت باید شد و خواند..

بهشت همینه هاااا

یه روز صبح بیدار شم در اتاقم رو باز کنم و به جای خونه یه حیاط کوچیک پر از گل و گیاه ببینم که یه حوض کوچیکم وسطشه که یه فواره داره و همش صدای آب میاد ، دور تا دورش نرده های چوبیه و اون بیرونم تا چشم کار می کنه تپه های سبز پر شقایقهای وحشی ... آسمون پر ابره و از لای ابرا نور می ریزه روی چمنا .. یه تاب سفید توی حیاط باشه که روش هاج و واج بشینم و هی تاب بخورم و تپه ها رو نگاه کنم ... یه ظرف میوه هم روی یه میز کوچیک کنار تاب باشه پر میوه .. یه هلو بردارم و گاز بزنم و تندتر تاب بخورم ... باد بیاد و یه ریزه خیلی کم خنک شه هوا. فقط تاب بخورم و هلو گاز بزنم و نفس بکشم...


همین الآن از این بهشت تر جایی رو توی ذهنم سراغ ندارم ...

هشت نه ده ...

هر جایی که با هم ازش رد شدیم ..

هر جایی که نشستیم ..

تا ابد ... تا همیشه ، برام خاص می مونه ...

جاهایین که من و تو رو با هم برای همیشه save کردن ...

یه جور حسرت قشنگی داشتم امروز وقتی داشتم از پارک رد می شدم که برم خونه ...

یا وقتی داشتم تاکسی می گرفتم همون جایی که دیشب تاکسی گرفتم.. و تو وایساده بودی ..

یا وقتی توی سایت نشسته بودم..


 به در و دیوارا حسودیم میشه.. 

به صندلیا..

به اون دلفینا که الآن به جای من می تونن پیش تو باشن..

به جوجه هه هم حسودیم میشه !!..

من حتی الآن به اون جیب کاپشنتم حسودیم میشه !!!

حالا این که خوبه ! به خود دیروزمم حسودیم میشه :(..



نوشتنمم نمیاد مثه آدم که ! 


همه لحظه ها ، تک تکشون توی ذهنمن.. جای بهتری هم نیس که بخوام بریزمشون اون تو و تماشاشون کنم هی ..دوباره و سه باره و ده باره ...


...


راستی گفتم به سیگاراتم حسودیم میشه؟! ..

...


معروف بوده خب..

نه واقعن انگیزم از دانلود کردن آهنگای الویس پرسلی چی بود آیا ؟!

دور دنیای آدما در ۱ ساعت!

باید بشینم لپ تاپم رو یه کم مرتب کنم تا فردا ببرمش دکتر ولی اصن انگار وقتی پای یه کاری میفته وسط که باید انجام شه ، مغزم بدنم رو توجیه می کنه که نخییییر! هر کاری جز این ، هر کاری جز این !!


بعد اونوقته که ۶۵۷۴۶۳۷ تا وبلاگ رندم باز می کنم و شروع می کنم به خوندن پستهاشون و گم شدن توی شباهت و تفاوتایی که با من دارن و مدام توی ذهنم می گم وااااااااااییی این چقد حرف دل من رو خوب زده ، این چقده به من شبیه ... این چقد الکی خوشه ... اههههه اینم که عرزشیه...

بعد آخرش دیگه خسته می شم و شروع می کنم به گوش دادن به آهنگایی که با از این وبلاگ به اون وبلاگ پریدن دانلود کردم و معمولا ۸۰ درصدشونم اصن بهم نمی چسبن..


ولی کلن جالبه ! مثه اینه که بخزی توی ذهن یه سری آدم به صورت رندم و تک و توک بشنوی چی می گن و بخندی و ناراحت شی و ... بعد هی کانال عوض کنی.


مثه مسافرت.

مثه اینکه یه روز وقتی بالاخره زندگی و وقتت مال خودت شد بتونی دور تا دور دنیا ، حالا اصن دنیا نه! دور تا دور همین کشورت رو بگردی و تا می شه جاهایی رو ببینی که ندیدی و با آدمایی حرف بزنی که نمی شناختی و بخندی و یاد بگیری و تعجب کنی و گم شی و پیدا شی و ...


یه مسافرت تموم نشدنی.

خل و چل شیم یه کم

می دونی دیوونگی ینی چی؟


ینی لذت انجام دادن یه کاریو کشف کنی که خیلیا حتی حاضر نیستن اونو امتحان کنن!

ینی می ترسن ! یا فک می کنن دچار کمبود شخصیت می شن مثلن.


دیوونگی ینی زندگی اصن!